TAMINA |
سیلام به داداشی های باحال و ابجی های ناناس چمطولین؟ خوفین.منم خوفم امروز با مامانی جونم رفته بودیم ددر خیلی هم خوش گذشتکلی چیپس و پفکم واسم خرید که شب موقع فیلم دیدن دوتایی بزنیم تو رگ وای که مامانم بعضی وقتا چقدر مهربون میشه خلاصه بگذریم.... رفتیم واسه خونه کلی میوه خریدیم و به سمت خونه راه افتادیم توراه چند تا از این پسرا هستن که تبلیغات پخش میکنن به پستمون خورد یکیشون به مامانیم یه قران جیبی داد گفت خانوم هدیه است مامانم گرفت چون عجله داشتیم دیگه صبر نکردیم سریع راه افتادیم یه دفعه ای پسره داد زد خانوم شما هدیه نمیدید مامانم برگشت از تو کیفش یه 500 تومانی در اورد داد بهش پسره پررو برگشت گفت هدیه اش 1000 تومانی مامانیمم به ناچار داد ناگهان(شبیه این فیلم ترسناک ها) یکی از دوستای پسره از راه رسید و گفت :خانوم مریضم تو رو خدا یه موز بده دارم از گشنگی میمیرم ایشالله بری بهشت. مامانه منم که هم عصبانی بود هم خنده اش گرفته بود یه موز بهش داد به سمت خونه راه افتادیم بعد از اینکه به خونه رسیدم زنگ خونه به صدا در اومد دیدم پسر دوست مامانیمه اومد بالا مامانم کلی ازش پذیرایی کرد بعد از اینکه خوردن ش تموم شد گفت الی تو که از ایرانسلت استفاده نمیکنی برو شارژشو به من انتقال بده منم گفتم نه ولی این مامان خانوم اینقد چش ابرو کرد که بالاخره واسش فرستادم خلاصه حدودا ساعت 11 یا12 بود که واسه گوشیم اس اومد رفتیم دیدم همون پسره است متن اس:بابت پذیرایی امروز ممنون اون موزه خیلی خوشمزه بود دوستم تشکر کرد راستی یادم رفت اون 1000 تومن رو هم واسه مواقع اضطراری شارژ خریدم [ سه شنبه 90/5/18 ] [ 8:17 عصر ] [ الینا و پری ]
[ نظر ]
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!! اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟ چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!! بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی میکرد از مامانم میپرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم میگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی شبا شیطون میاد پی پی میکنه تو چشات منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی میاد پی پی کنه تو چشمام.... اسکل بودم چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم اعتراف میکنم یه روز صبح جمعه بابام اومد بالا سرم منو بیدار کنه که برم نون بخرم منم خوابم سنگین بود 2 بار صدام کرد بیدار نشدم بار سوم با پاش زد تو پشتم گفت سیا توله سگ پاشو برو نون بگیر منم فکر کردم داداشم هست گفتم *** خودت پاشو برو بگیر.......و من خیلی خجالت کشیدم اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟ اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا 1 - هلند 0 ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم! عموم می خواست وام یکی از دوستاشو جور کنه زنگ زد به رییس بانک کلی صحبت کرد باهاش... حرفش که تموم شد اس ام اس داد به رفیقش که دهن رییس بانک رو ****** اشتباهی سند کرد واسه رییس بانکه!!! یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد مدت ها دیدم و کلی ریش گذاشته بود اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه !! [ شنبه 90/5/15 ] [ 1:50 عصر ] [ الینا و پری ]
[ نظر ]
همه می پرسند :
نه به ابر ، من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ، به تو می اندیشم
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب تو بخواه [ چهارشنبه 90/5/5 ] [ 12:23 عصر ] [ الینا و پری ]
[ نظر ]
ضایع شدن در چت!!! پسر : سلام،خوبی؟ مزاحم نیستم؟
[ دوشنبه 90/5/3 ] [ 3:26 عصر ] [ الینا و پری ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |